، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نی نی خوشگل مامانی

عاشورای امسال تو زنجان

عزیزم تصمیم گرفتیم با بابا سعید امسال عاشورا رو توی زنجان باشیم  من و مامانیو زن دایی نادیا روز سه شنبه راه افتادیم به سمت زنجان و  عصر تو زنجان بودیم خونه خاله الیییییی وای که چقدر خوش گذشت  تینا و شما چقدر از دیدن هم خوشحال بودید  هر کاری که تو میکردی تینا هم میکرد و همین طور هر کاری کهه تینا میکرد شما تکرار میکردی  موقع نماز با همه نماز میخوندی و میگفتی الاههههه ادبر روز عاشورا برات لباس سبز پوشوندم و شما به همراه بابا رفتی دسته و کلی تو دسته واسه نووحه خون رقصیدی  خوب مامانی چیکار کنی تاحالا که این چیزارو ندیده بودی فکر میکردی باید نانای کنی من قربون دستای کوچولوت ب...
29 آبان 1392

پسرررر پسر قند عسل

عزیز مامان امروز رفتیم خونه امیر حسین جون خیلی بهمون خوش گذشت اونجا پارمین جون و یاسی جون و مهرسا جونی هم بودن خیلی خیلی بازی کردید شما و دوستات خونه خاله حدیث رو خوب بهم زدید خیلی روز خوبی بود گل پسر اصلا مامانشو اذیت نکرد افرین  قند عسل مامان   ...
29 آبان 1392

اولین شعری که یاد گرفتی مگه میشه فراموش کرد

پسر نازم عزیز دل مامان این روزا خیلی تنها شدی مامانی و عمو هات رفتن امریکا و تو موندی وقتی شیش ماهت بود سوار تاب میشدی اون موقع ها من واست شعر میخوندم  تا ب تاب عباسی ای خدا مهرادو نندازی اگر میخوای بندازی بغل مامان بندازی و تو گوش میکردی  تا این که اول ابان تو سیزده ماهگی شروع کردی به خوندن  شعر تا تا ادودو  ......و من عاشق صدای نازتم و قتی این شعر رو پشت گوشی واسه مامان حمیده میخونی عزیزممممم  جدیدا حرفای نامفهومی میزنی که فقط من میتونم تشخیص بدم که چی میگی با  اشاره هایی که میکنی احساس میکنم تا یه ماه دیگه  صحبت میکنی ... دیشب حدود یه ساعت با عمو علی حرف زدی با مامانی .....
15 آبان 1392
1